پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.



امام خامنه ای
نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1393
بازدید : 886
نویسنده : حسن عباسی

براے کوفــــے نبــــودטּ باید قبــــول داشت کـــه

تا وقتے حسین برسد ، مسلــــم ولــــے امر است

 

 

:: موضوعات مرتبط: , , ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , ,



شرمنده ی نگاه تو
نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1393
بازدید : 1094
نویسنده : حسن عباسی

شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن

یکبار هم نگاه به اعماق چاه کن

ما غرق در گناه شدیم و نیامدی

آقا بیا دوباره مرا بی گناه کن

آقا مرا کنار خودت جای می دهی؟

لطفی بزرگ در حق این روسیاه کن

یک روز، نه! ثانیه ای، لحظه ای فقط

چشم مرا مسیر قدمهای ماه کن

آقا زمین شلوغ شده، گم شدم، بیا

فکری به حال گمشده ی بی پناه کن

آقا فدای چشم تو،‌ چشمان خیس من

شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن...


:: موضوعات مرتبط: , , ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



مهم نیست چه سنی داری
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 2374
نویسنده : حسن عباسی

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "  

هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



خوش شانسی
نوشته شده در یک شنبه 3 خرداد 1393
بازدید : 799
نویسنده : حسن عباسی

عجب خوش شانسی

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بر گشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیر مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟

فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیر مرد کودن!

چند روز بعد نیرو های دولتی برای سرباز گیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سر زمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیر مرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت:از کجا میدانید که...؟


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



یک بازیگر
نوشته شده در یک شنبه 4 خرداد 1393
بازدید : 773
نویسنده : حسن عباسی

 

او الان یک بازیگر است

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟

جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . .

 مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . . .

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !

یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند . . .

مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .

به فکر فرو رفت . . .

باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می کرد !

ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد :

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!

وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!

سفارش های مشتریانش  را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود . . .

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده  و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!

اما او دیگر  با خودش «صادق » نیست .

او الان یک بازیگر است . همانند بقیه مردم!!!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



عذرخواهی یک دقیقه‌ای
نوشته شده در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393
بازدید : 913
نویسنده : حسن عباسی

 

وقتی تو شهامت به خرج بدی و با کسی که براش اهمیت قائلی، صادق باشی،نشون میدی که برای خودتم ارزش قائلی.

به این طریق به اون شخص اجازه میدی بدونه که تو دلت می‌خواد چطور باهات رفتار بشه.

همچنین اجازه میدی اون شخص بدونه که تو چقدر به رابطه‌تون اهمیت می‌دی و دلت می‌خواد این رابطه ادامه داشته باشه و شکوفا بشه.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , زندگی مشترک , ,



آن سوی معنای واژه ها
نوشته شده در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393
بازدید : 846
نویسنده : حسن عباسی

 

اگر دروغ رنگ داشت : هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

 

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

 

اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال ! و عاشقان همیشه خواهانند; همیشه می توتنستند تنها نباشند

 

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد; تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی .... و من شاید ; کمرشکسته ترین بودم

 

اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند;  و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمیکردیم

 

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم ; با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هرعادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم

 

اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند

 

اگر همه ثروت داشتند; دلها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم را نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد  اگر همه ثروت داشتند

 

اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترین کالبا بود ; ترس نبود ;  زیبایی نبود; و خوبی هم شاید


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



درس زندگی!!!
نوشته شده در یک شنبه 27 ارديبهشت 1393
بازدید : 1022
نویسنده : حسن عباسی

درس زندگی

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول؛ مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان راه می‌رفت. به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

سوم؛ کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم: این روشنایی را از کجا آورده‌ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم؛ زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم: اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , زندگی مشترک , ,



ارزش...
نوشته شده در یک شنبه 26 ارديبهشت 1393
بازدید : 646
نویسنده : حسن عباسی

 ارزش

ارزش خواهر را، از کسی بپرس که آن را ندارد
 
ارزش ده سال را، از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.
 
ارزش چهار سال را، از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.

ارزش یک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است.

ارزش یک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.

ارزش یک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

ارزش یک ساعت را، از عاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

ارزش یک دقیقه را، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس یا هواپیما نرسیده است.

ارزش یک ثانیه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.

ارزش یک میلی ثانیه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است.

زمان برای هیچکس صبر نمیکند.

قدر هر لحظه خود را بدانید.

قدر آن را بیشتر خواهید دانست، اگر بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم کنید.

برای پی بردن به ارزش یک دوست، آن را از دست بده.

این نوشته را به دوستان خود یا هر کسی که برایش آرزوی خوشبختی دارید، ارسال کنید. صلح، عشق و کامیابی ارزانی همگان باد.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



راز هاآآآآ
نوشته شده در یک شنبه 26 ارديبهشت 1393
بازدید : 814
نویسنده : حسن عباسی

راز ها

کودکان گذشته ندارند .

آدم های شجاع همیشه لجبازند .

انسان نیاز به انتخاب سرنوشتش را دارد نه پذیرش آن .

چه کسی عاقل است ؟ آن که  هر کس چیزی می آموزد .

چه کسی قدرتمند است ؟ آن که بر شهواتش افسار می زند .

هیچ چیز برای سلامتی مرگ بار تر از مراقبت افراطی نیست .

کسانی در کارها موفق شدند که کمتر از خود تعریف شنیده اند.

افتادن در گل و لای ننگ نیست ننگ آن است که در همان جا بماند.

معنای زندگی من همان چیزی است که خودم می خواهم به آن بدهم .

از مخالفت نترسید بادبادک وقتی می تواند بالا برود که با یاد مخالف مواجه شود .

زندگی شوخی زشتی است که هرچه به پایانش نزدیک می شود متهجن  می شود .

خیلی جالب است اغلب نظریاتی که در باره حل مشکلات بیشتری ارائه می شود از سوی کسانی است که هیچگاه مشکل خاصی در زندگی نداشتند .


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



درد و دلهای خدا
نوشته شده در یک شنبه 25 ارديبهشت 1393
بازدید : 822
نویسنده : حسن عباسی

 درد و دلهای خدا

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2 ) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30 ) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4 ) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87 ) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24 ) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی . ( احزاب 10 ) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118 ) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83 ) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6 ) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60 ) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3 ) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29 ) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54 )


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



عــادت کـردیـم
نوشته شده در یک شنبه 25 ارديبهشت 1393
بازدید : 858
نویسنده : حسن عباسی

 مـا عــادت کـردیـم

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ، تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .

مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشن نـمی بـیـنیم ، ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن ...


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



تولد انسان
نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1393
بازدید : 1266
نویسنده : حسن عباسی

 

تولد انسان روشن شدن کبریتی است

و مرگش خاموشی آن!

بنگر در این فاصله چه کردی؟

گرما بخشیدی...!؟

یا سوزاندی...؟!!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1393
بازدید : 1233
نویسنده : حسن عباسی

چه انتظاری از من داری ؟

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ، چون زیبا نبود

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم

دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم!!

هیچ کس کامل نیست


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



یک لحظه تفکر!
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 1109
نویسنده : حسن عباسی

زن و مرد جوان

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.

روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست ، انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید ، احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد ، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد ، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید ، مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



وقتی
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 1356
نویسنده : حسن عباسی

وقتی

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست

وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره

وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته

وقتی تو زندگیت ،  زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری

وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده

وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی

وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می  یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی

وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی   بهت بده

وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه

وقتی دلت تنگ می شه ،  حتماً  وقتشه با خدای خودت تنها باشی


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



همیشه بخند
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1053
نویسنده : حسن عباسی

همیشه شاد باش و بخند

هیچ چیز در دنیاارزش ناراحت شدن را ندارد، اگر باور نداری این مطلب را بخوان.

چرا ناراحتی؟ ممکن است هرروز فقط با دو حالت رو به رو شوی وقتی که حالت خوب است یا  وقتی که مریض هستی.

اگر حالت خوب باشد که موردی برای ناراحتی وجود ندارد، اما وقتی مریض هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی : حالت اول وقتی است که در حال خوب شدن هستی و حالت دوم وقتی است که داری از دنیا میری !

اگر حالت رو به بهبودی است که موردی برای ناراحتی وجود ندارد ، اما اگر در حال مردن هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی یا به بهشت میروی یا به جهنم !

اگر به بهشت بروی که موردی برای ناراحتی وجود ندارد اما اگر به جهنم بروی ، آنجا دوستان زیادی در انتظارت هستند که حتی وقت نمی کنی برای آنها دست تکان بدهی !

پس همیشه شاد باش و بخند

هرگز برای غروب کردن خورشید گریه نکن زیرا آن وقت، اشک هایت به تو مجال نمیدهند تا زیبایی های ستاره را ببینی.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



همیشه به خاطر داشته باشید:
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1067
نویسنده : حسن عباسی

خدا پشت پنجره ایستاده

گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده.

همه زندگیتون ، همه کاراتون رو دیده.

اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!

بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.

همیشه به خاطر داشته باشید:
 
*خدا پشت پنجره ایستاده*


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



هرگز فکر نکنید
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 813
نویسنده : حسن عباسی

هرگز فکر نکنید

عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم.

رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی.

عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه فروشی نیست.

هرگز فکر نکنید دیگران احمقند


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



داستان کوتاه : تلاافی مرد از زنش
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1047
نویسنده : حسن عباسی

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….

وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش

باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می‌سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک  بزن … نمک …

زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت : فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , زندگی مشترک , ,



مراقبت از عشق مهمتر از عاشقی است!
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1147
نویسنده : حسن عباسی

مراقبت از عشق مهمتر از عاشقی است!


نمی‌خواهیم رۆیا ببافیم. ما هم می‌دانیم که بعد از گذشت یک دهه از زندگی مشترک شما، خیلی چیزها مثل روز اول نمی‌ماند.

عشق، همسر

روزهای اول عاشق شدن، هیچ کاری برای‌تان سخت نیست. لبخند زدن بخشیدن یا هر روز عاشق‌تر شدن در آن روزها از هر کاری آسان‌تر است اما هر سال که از ازدواج‌تان می‌گذرد، سادگی این اتفاقات هم کمتر می‌شود. با این وجود، شما می‌توانید بعد از گذشت چند دهه از زندگی مشترک‌تان، باز هم آرام و عاشق بمانید. کافی است با چند راه ساده تزریق انرژی به زندگی مشترک‌تان آشنا شوید و با کمک این میانبرها، غباری که در این سال ها روی زندگی‌تان نشسته را پاک کنید.

به یک ریسمان چنگ بزنید

محققان می‌گویند زوج‌هایی که پایه‌های اعتقادی‌شان محکم‌تر است، از زندگی‌شان راضی‌ترند و به هم متعهدترند. در کل زوج‌های مذهبی زندگی مستحکم‌داری دارند و آرامش بیشتری در خانه‌شان حاکم است. اما پیدا کردن معنایی برای زندگی، تنها به عشق میان‌تان کمک نمی‌کند. وقتی شما می‌دانید در کجای این دنیا قرار دارید و از آن چه می‌خواهید، با اطمینان بیشتری قدم برمی‌دارید و به جای ناامید شدن، برای جبران شکست‌های‌تان تلاش می‌کنید. پس بهتر است به دنبال راهی بگردید که به زندگی‌تان معنا می‌دهد.

تائید کنید

 احساس و اعمال همسرتان را تائید کنید. تائید کردن احساس همسرتان شما را از جبهه مقابل درمی آورد و در گفت وگو درکنار هم قرار می دهد. به یاد داشته باشید وقتی همسر شما آزرده است و از موضوعی گله می کند، زمان مناسبی برای نصیحت و ارائه راه حل نیست. شما اول باید به او نشان دهید احساسش برای تان مهم است. او را درک می کنید و دوست دارید حرف هایش را بشنوید. قدم بعدی که یک گفت وگوی منطقی است در چنین شرایطی آسان تر خواهد بود.

پازل درست کنید

بازی‌های دو نفره، بیشتر از آنچه فکرش را می‌کنید می‌تواند شما را به هم نزدیک کند. محققان می‌گویند زوج‌هایی که با هم بازی می‌کنند، از هم دل نمی‌کنند. از نظر آنها دوام زندگی کسانی که برای چند ساعت هم که شده از دنیای جدی و عبوس بزرگ‌تر‌ها فاصله می‌گیرند و کمی با هم کودکی و تفریح می‌کنند بیشتر است. اگر نمی‌خواهید کار عشق‌تان تمام شود، همین امروز پازل، راکت بدمینتون، شطرنج و چند وسیله بازی دو نفره دیگر بخرید و با هم رقابت کنید. وقت نداشتن را بهانه نکنید. شما می‌توانید هر هفته تنها چند ساعت برای این بازی‌ها وقت بگذارید و با خنده‌ها و عصبانیت‌ها و اضطراب‌هایی که وقت برد و باخت سراغ‌تان می‌آید به زندگی‌تان جان دهید.

ستایش کردن یعنی آنچه را در همسرتان تحسین می کنید، به زبان بیاورید. کار دشواری نیست! از خودتان بپرسید چه چیزی را در او تحسین می کنم؟ مطمئن باشید فهرست بلند بالایی تهیه خواهید کرد

بی قید و شرط پذیرش  کنید

همسرتان را همان گونه که هست، دوست داشته باشید. برای داشتن یک پذیرش صحیح، در تفکر خود بازنگری اصولی کنید. این که ما فکر می کنیم اگر همسرمان این گونه باشد، ما می توانیم او را بیشتر دوست داشته باشیم، غلط است. افرادی که چنین تفکری دارند هیچ گاه نمی توانند عشق و علاقه کامل خود را نثار همسرشان کنند. آنها همیشه منتظر یک تغییر هستند تا همسر خود را دوست داشته باشند، در حالی که انسان کامل و بدون عیب وجود ندارد. فقط زمان از دست می رود. اگر همسرتان را بپذیرید، خواهید دید او به احترام این پذیرش بی قید و شرط سعی می کند به خواسته شما نزدیک تر شود.

نکته: برای داشتن یک پذیرش صحیح، در تفکر خود بازنگری اصولی کنید. این‌که ما فکر می‌کنیم اگر همسرمان این گونه باشد، ما می‌توانیم او را بیشتر دوست داشته باشیم، غلط است. افرادی که چنین تفکری دارند هیچ‌گاه نمی‌توانند عشق و علاقه کامل خود را نثار همسرشان کنند.

تکنولوژی لعنتی را‌‌ رها کنید

تکنولوژی این روز‌ها فرصت با هم بودن را از ما گرفته و دیدن‌های حقیقی‌مان را هم مجازی کرده است. در مهمانی آدم‌ها به جای گپ زدن با هم، تبلت یا تلفن همراه‌شان را دست می‌گیرند و با کسانی که در آن جمع نیستند گفتگو می‌کنند. موبایل‌ها و تبلت‌ها حتی نمی‌گذارند آرام و بی‌دغدغه غذای‌تان را بخورید و به سفره شما هم وارد می‌شوند. اما شاید بهتر باشد قانون‌های خانگی را برای استفاده از این ابزار‌ها وضع کنید. مثلا وقت دیدن فیلم یا غذا خوردن، از آنها دل بکنید یا تلاش کنید که در مهمانی کمتر سراغ‌شان بروید. باور کنید هیچ چیز مثل رابطه حقیقی و رو در رو حال شما را بهتر نمی‌کند.

ستایش کنید

ستایش کردن یعنی آنچه را در همسرتان تحسین می کنید، به زبان بیاورید. کار دشواری نیست! از خودتان بپرسید چه چیزی را در او تحسین می کنم؟ مطمئن باشید فهرست بلند بالایی تهیه خواهید کرد. زمانی که در شرایط عادی زندگی صفات خوب همسرتان را بگویید و او را ستایش کنید، هنگام اختلافات، سرزنش های کمتری بین شما رد و بدل می شود.

عشق، همسر

آن جمله جادویی را مدام بگویید

اغلب ما، از نشان دادن احساسات‌مان می‌ترسیم. ترسی که گاهی اسمش را خجالت می‌گذاریم، اجازه نمی‌دهد عشقمان را فریاد زده و دلتنگی‌مان را نشان دهیم. اما باور کنید اطرافیان شما برای آنکه احساس آرامش کنند، به شنیدن برخی جملات نیاز دارند. درست است که می‌دانند دوست‌شان دارید و دلتنگ شان می‌شوید، اما گاهی می‌خواهند این عبارات لذتبخش را از زبان خودتان بشنوند. اگر همسرتان به ماموریت رفته، دلتنگی‌تان را برایش پیامک کنید.

شنیدن را یاد بگیرید

حرف زدن برای اغلب ما آسان‌تر از شنیدن است. اما راه‌های آسان همیشه شما را به نتیجه نمی‌رساند. اگر می‌خواهید قدمی برای حل مشکلات بردارید یا به همسرتان نزدیک‌تر شوید، بیشتر سکوت کنید و بشنوید. در جریان شنیدن، نه تنها به همسرتان احساس خوشایندی می‌دهید و به او نشان می‌دهید که برای‌تان تک تک عبارت‌هایش اهمیت دارد، بلکه شریک زندگی‌تان را بیشتر می‌شناسید و با انتظارات و نیاز‌هایش بیشتر آشنا می‌شوید. پس گذشته از وقت گذاشتن برای شنیدن حرف‌هایش، راه و رسم شنیدن فعال را هم یاد بگیرید. زبان بدن به شما کمک بزرگی خواهد کرد. گاهی سرتان را تکان دهید و با نمایش شادی یا ناراحتی در چهره‌تان، به او ثابت کنید که معنای حرف‌هایش را می‌فهمید اما مراقب باشید. شما روی لبه تیغ حرکت می‌کنید. نشان دادن یک واکنش نادرست و غیرمنتظره می‌تواند به رابطه شما صدمه جدی وارد کند.

ببخشید

زندگی‌تان را به میدان غر زدن‌های دائمی تبدیل نکنید. به جای غر زدن یا جنجال به پا کردن برای موضوعات ساده، به این فکر کنید که آیا خودتان بی‌عیب و نقصید؟ مطمئن باشید که همه ما گاهی به خاطر کاستی‌های‌مان دیگران را رنجانده یا ناامید می‌کنیم. پس به جای آنکه مدام خودتان را در مقام قاضی یا معلم قرار دهید، از کنار مشکلات کوچک آسان‌تر بگذرید و صحبت کردن در مورد آنها را به زمانی که آرام‌ترید موكول کنید. باور کنید انتخاب کلمات بهتر در زمان آرامش تاثیر حرف شما را چند برابر خواهد کرد.

درست دعوا کنید

نمی‌گوییم همه دلخوری‌ها را توی دل‌تان نگه دارید و هیچ وقت با همسرتان یکی به دو نکنید. دعوا کردن یکی از حقوق و حتی نیازهای اساسی شماست. تا زمانی که در مورد مشکلات بحث می‌کنید، برای حل شدن‌شان امید دارید. پس به جای سکوتی که تنها فاصله شما را زیاد می‌کند، با همسرتان بحث کنید. اما یادتان نرود که بحث و دعوا کردن هم آداب خودش را دارد. اگر رفتاری از همسرتان شما را آزار داده، زمین و آسمان را به هم ندوزید و در دعوا تمام اشتباهات پیشین او را رو نکنید. وقت بحث کردن بر‌‌ همان اشتباه او تمرکز کنید و کل شخصیتش را زیر سۆال نبرید. با رفتار منطقی و بحث‌های محترمانه و بی‌حاشیه، به او نشان دهید که مشکل شما‌‌ همان رفتار است، نه همه رفتارهای او.

از کنار مشکلات کوچک آسان‌تر بگذرید و صحبت کردن در مورد آنها را به زمانی که آرام‌ترید موكول کنید. باور کنید انتخاب کلمات بهتر در زمان آرامش تاثیر حرف شما

را چند برابر خواهد کرد

از هم جدا نشوید

چند وقت است که با هم تئاتر نرفته‌اید؟ از آخرین باری که فقط شما دو نفر پشت میز رستوران یا کافه نشسته بودید چقدر گذشته؟ آخرین بار که با هم آشپزی کردید کی بوده؟ اگر پاسخ دادن به این سۆالات برای‌تان سخت است، بدانید که بیش از اندازه از هم فاصله گرفته‌اید. همین امروز بلیت سینما بگیرید و دونفره فیلم ببینید و همین هفته در کنار هم کیک درست کنید و از با هم ساختن و حتی با هم خرابکاری کردن لذت ببرید.

به همسرتان هدیه بدهید

 در مناسبت های ویژه هدیه دادن را فراموش نکنید. با این کار عشق و علاقه خود را نشان می دهید. جمله یا پیامی محبت آمیز نیز بنویسید.

 

فرآوری: نسرین صفری

بخش خانواده ایرانی تبیان


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



خویش را گم کرده ام
نوشته شده در پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393
بازدید : 1196
نویسنده : حسن عباسی

خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی

 هر چی می گردم نمی دانم کجا افتاده است

در سکوت سرد و غمگین زمان بی هدف .بی یار و یاور می روم

 شاید

در دشتی که نامش زندگی است باز یایم آنچه را گم کرده ام


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



میلاد مبارک حضرت فاطمه زهرا (س)
نوشته شده در یک شنبه 31 فروردين 1393
بازدید : 1007
نویسنده : حسن عباسی

میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل

صدیقه کبری ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر

را به همه مادران تبریک و تهنیت میگوئیم . . .


:: موضوعات مرتبط: جوانان , حجاب و عفاف , ,



برگرد...
نوشته شده در دو شنبه 15 فروردين 1393
بازدید : 1189
نویسنده : حسن عباسی
افسران - برگرد که بر بهارمان میخندند
 
برگرد که بر بهارمان میخندند
 
یک عده به حال زارمان میخندند
 
انقدر نبودنت به طول انجامید 
 
دارند به انتظارمان میخندند
 
(اللهم عجل الولیک الفرج)

:: موضوعات مرتبط: ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



اشتباه !
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1469
نویسنده : حسن عباسی

اگه گفتی اشتباهش کجاست؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد 



.

 


:: موضوعات مرتبط: جوانان , , ,



حرف تا عمل
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1561
نویسنده : حسن عباسی


:: موضوعات مرتبط: , جوانان , تفکر و اندیشه , ,



حتما بخونید مطمئنم برایتان جالب خواهد بود!
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1599
نویسنده : حسن عباسی

حالش خیلی عجیب بود
فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گولش زد
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم
دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم
من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم
گفتن: نه ، گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم
کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد........


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



هنوز با این گرانـــــے ها
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1679
نویسنده : حسن عباسی
افسران -  گفت: هنوز با این گرانـــــے ها پای آرمان ها ےانقلاب و رهبرت هستــی؟
 
گفت:

 هنوز با این گرانـــــے ها پای آرمان ها ےانقلاب و رهبرت هستــی؟

گفتم:

در مکتب امام حسین علیه السلام،ممکن است زمانے آب هم برای نوشـــــیدن نداشته باشیم!


:: موضوعات مرتبط: ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , ,



نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1838
نویسنده : حسن عباسی
1_07a44ea6ea36a7e78f4cd7577b30167c.jpg

:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



گاهی
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1800
نویسنده : حسن عباسی

گاهی چادرم خاکی می شود...!

چادر مشکی ام از در و دیوار شهر خاکی می شود...!

از نگاه های طعنه آمیز خاکی می شود...!

از حرف های سیاه خاکی می شود...!

وگاهی چادرم را خودم خاکی می کنم...!

چادرم را می شویم تا غبار شهر را از رویش پاک کنم...!

تا سنگینی نگاه ها را پاک کنم ...!

باهمه ی این حرفها،چادرخاکی ام راباتمام وجودم،دوست دارم...

وآن رابا افتخار،به سرمیکنم،بیادچادرخاکی مادرم زهرا(س)دربین کوچه های غریب مدینه...

85301552080313633417-1394310547.jpg


:: موضوعات مرتبط: جوانان , حجاب و عفاف , ,



بخش حدیث :
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1186
نویسنده : حسن عباسی

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:

مردی که در برابر دیدگانش و با رضایت و اجازه او، زنش آرایش کند و از خانه بیرون رود و در معرض دید همگان قرار گیرد به هر قدمی که آن زن برمی دارد خانه ای از آتش برای شوهرش بنا می شود.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , ,



خدایــــــــــــــا
نوشته شده در یک شنبه 17 فروردين 1393
بازدید : 935
نویسنده : حسن عباسی


عده ی زیادی هستند كه منتظر خوشبختی هستن ... اما غافل از اینكه قانون طبیعت برعكسه و خوشبختی منتظر ماست ... زیرا ما خالق خوشبختی هستیم

پس خدایا تقدیر مرا خیر بنویس
آنگونه که آنچه را تو دیر می خواهی من زود نخواهم
و آنچه را تو زود می خواهی من دیر نخواهم

امام علی(ع):آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستین ها را بالا بزن
آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده اند.

در میان هر سیب ، دانه ها محدود است/در دل هر دانه ، سیبها نامحدود/چیستانیست عجیب! دانه باشیم.نه سیب...


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



تا حـــــــالا خــــــــــدا رو ســــرچ کردی ؟؟!!
نوشته شده در یک شنبه 17 فروردين 1393
بازدید : 838
نویسنده : حسن عباسی

 

 

از ابـــــــــــو سعیــــــد ابوالخیــــــر پرسیدند

 

خـــــــــــــدا را کـــــــــــــــــــــــــجا جوییــــم

 

ابـــــــــــــو سعیــــــــد در پاســـــــــــخ گفتد

 

کــــجا جـــــــستیـــــــــد کـــــــه نیـــافتید ؟


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



شوالیه
نوشته شده در یک شنبه 16 فروردين 1393
بازدید : 789
نویسنده : حسن عباسی

شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد استاز ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما کاری نمی کند.
دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.
همان شب به قله کوه رسیدند… و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.
شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.
اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند.
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , ,



× مرد پلید ×
نوشته شده در یک شنبه 16 فروردين 1393
بازدید : 727
نویسنده : حسن عباسی

مرد پلیدی، درآستانه مرگ، کنار دروازه ی دوزخ به فرشته ای برمی خورد.
فرشته به او می گوید: فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی، و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.
مرد به یاد می آورد که یک بار، هنگامی که در جنگلی راه می رفت، عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.
فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید. تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد، از ترس پاره شدن تار، به سوی آنها برمی گردد و آنها را هل می دهد. در همین لحظه، تار پاره می شود، و مرد بار دیگر به دوزخ برمی گردد…
صدای فرشته را می شنود که: افسوس، خودخواهی ات تنها کار خوبی را که انجام داده بودی، به پلیدی تبدیل کرد…


:: موضوعات مرتبط: جوانان , ,



تعداد صفحات : 16