پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.



شناخت شخصیت از روی تاریخ تولد _ تست روانشناسی
نوشته شده در یک شنبه 11 خرداد 1393
بازدید : 1051
نویسنده : حسن عباسی

 

روان شناسان شخصیتی براین عقیده اند که شماره تولد، شما را از آن چیزی که می خواهید باشید دور نمی کند، بلکه مانند رنگی است که نوع آن و زیبایی اش برای افراد مختلف متفاوت است. به مثال زیر توجه کنید :

 

nomer-hokebanutyun
فرض می کنیم که شما متولد ۸ مهر ۱۳۵۵ هستید.مهر ماه هفتم (۷) سال است پس :

 

۲ = ۱+۱ = ۱۱ = ۰+۷+۳+۱ = ۱۳۷۰ = ۱۳۵۵+۷+۸

 

شماره تولد ۲ است و اکنون می توانید آنچه راکه مربوط به این شماره است با خود مطابقت دهید .

 

تفسیر اعداد :

 

۱- خالق و مبتکر :

 

یک ها پایه و اساس زندگی هستند. همیشه عقاید جدید و بدیع دارند و این حالت در آنها طبیعی است. همیشه دوست دارند تمامی کارها و مسائل بر حول محوری که آنها می گویند و تعیین می کنند در گردش باشد و چون مبتکر هستند، گاهی خود خواه می شوند. با این حال یک ها بشدت صادق و وفادارند و به خوبی مهارتهای سیاسی را یاد میگیرند . همیشه دوست دارند حرف اول را بزنند و غالبا رهبر و فرمانده هستند، چون عاشق این هستند که بهترین باشند . در استخدام خود بودن و برای خود کار کردن بزرگترین کمک به آنهاست ولی باید یاد بگیرند عقاید دیگران ممکن است بهتر باشد و باید با رویی باز آنها را نیز بشنوند .

 

 

 

۲-پیام آور صلح : ...

 

لطفا به ادامه مطلب رجوع شود :


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



اگر گرفتار
نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1393
بازدید : 1168
نویسنده : حسن عباسی
اگر گرفتار به اصطلاح "عشق" شدی...

 

عشق و علاقه, عشق چیست, روابط زناشویی

یكی از عواملی كه نقش بسیاری در روی آوردن جوانان، به ویژه دختران، به ارتباط با جنس مخالف دارد، كشش درونی و نیاز شدید به محبّت و فرار از تنهایی است.

 

نو جوان پس از رسیدن به سن بلوغ بر اساس نقشی كه طبیعت جسمانی بر عهده او گذاشته در خود احساس نیاز به شخص دیگر می‎كند، پس به طور طبیعی سرشار از تمایلات غریزی مس شود .پسر در پی كسی است كه خلاء‌ و كمبود و نقصان خویش را با وجودش كامل نماید و تكیه گاه و مشوّقی را می‎جوید كه در درون او حضور یابد و احساس تنهایی‎اش را از درون برطرف سازد.

  

دختر نیز در ساختار وجودی متمایل به مرد آفریده شده و به دنبال تكیه گاه محكمی است كه در فراز و نشیب زندگی یار و یاورش باشد او طالب آن است كه توجه مرد را به شخصیت و موقعیت عاطفی و ابعاد وجودی خود جلب نماید.

 

این نیازمندی‎ها كه در سرشت بشر نهاده شده از اسرار حكمت الهی است، نكته اساسی، بسترسازی مناسب برای پاسخ گویی به آن بوده تا دختر و پسر در مسیر زندگی تكاملی خویش، شادمانه و سرافراز از این میدان گذشته و در فردایی روشن، خود را در كانونی گرم و سرشار از عشق و صفا ببینند.

 

دختر و پسری كه احساسات و عواطف آن‎ها در درون خانواده ارضا نشود، به نیازشان به محبت و مهربانی توجه نشود و در جمع خانوادگی احساس غربت كنند طعمه‎های آماده‎ای برای افراد فرصت طلب و سودجو می‎باشند و كسانی كه با دوری از خانواده احساس تنهایی كنند نیز با توجه به نیازهای درونی به راحتی به این وادی كشیده می‎شوند.

 

حال کمی درنگ کنید

 

آیا واقعا می توان عشق و علاقه ابراز شده در کوچه و برزن را عشق و علاقه ی حقیقی قلمداد نمود و بر آن اعتماد کرد؟

 

آیا این اندیشه درست است که عشق و رابطه بین دختر و پسر یك عشق حقیقی است و نباید مانع این روابط شد؟ ...

 

لطفا برای مطالعه ی کامل به ادامه مطلب رجوع شود!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , زندگی مشترک , ,



چطور به روابط نامشروع نه بگویید؟
نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1393
بازدید : 1117
نویسنده : حسن عباسی

 

 

چطور به روابط نامشروع نه بگویید 

 

شاید یکی از پررنگ ترین دغدغه های دخترانی که به نیت ازدواج با کسی آشنا می شوند، این باشد که حد مرز روابط را چطور تعیین کنند؟ وقتی طرف مقابلشان تو زرد از آب در می آید و درخواست نامشروعی از آنها دارد، چطور مقاومت کنند و رابطه را به پایان ببرند؟ چه کنند که طرف مقابل را قانع کنند و در مقابل دام هایی که برایشان پهن شده چه جوابی بدهند؟

 

 

تحقیقات نشان داده که بسیاری از افراد، به این خاطر خویشتن داری را از دست می دهند که نمی توانند در برابر فشار روانی تقاضا برای ارتباط جنسی از طرف مقابل مقاومت کنند و با جدیت و صراحت نه بگویند. در این مواقع به احتمال زیاد طرف مقابل شما با زبان چرب و نرم حرف هایی می زند که ممکن است شما را به فکر فرو برد اما اگر از قبل برای هر کدام از این حرف ها جوابی آماده داشته باشید، می توانید به راحتی از دام ها فرار کنید.

 

 

 

می گوید: لمس کردن یکدیگر باعث رشد انسان هاست.

 

 

 

بگو: تو باید رشد کنی و اطلاعاتت را بیشتر کنی. من آن قدر پخته هستم که بدانم این کار، آرامش من و برنامه هایم (برای آینده) را خراب می کند.

 

 

 

می گوید:...

لطفا برای مطالعه ب کامل به ادامه ی مطلب رجوع بفرمایید!

 


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



فــــــــــاحشه !
نوشته شده در جمعه 11 خرداد 1393
بازدید : 765
نویسنده : حسن عباسی



یک لحظه تفکر!
نوشته شده در جمعه 9 خرداد 1393
بازدید : 1136
نویسنده : حسن عباسی



بخش حدیث :
نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1393
بازدید : 614
نویسنده : حسن عباسی

مستحب است اگر مردى با دیدن زنى دیگر غریزه اش به هیجان آمد، سراغ همــسر خــویش برود و از او کام بگیرد!

امام على (ع) فرمودند: هر گاه از شما زنى را دید که از او خوشش آمد، از زن خــود کــام گـیرد. زیرا زن او همان دارد که آن زن دارد.

پس نباید در قلبش براى شیطان راهى قرار دهد که نگاه او را از زنش متوجه آن دیگرى کند.

پیامبر (ص) مى فرمایند: اى على ! با شهوت زن دیگرى با همسرت نزدیکى مکن ،

زیرا در این صورت من بیم دارم که اگر نطفه فرزندى منعقد گردد، کودک شما نامرد و بى عقل باشد!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



با احساسم بازی نکن
نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1393
بازدید : 807
نویسنده : حسن عباسی

 

ابراز محبت

دخترهای بسیاری هستند که به قصد ازدواج با پسری که به آنها ابراز علاقه می‌کند، آشنا می‌شوند و وقتی حس می‌کنند رابطه عشقی آنها دوطرفه است، ناگهان می‌فهمند رودست خورده‌اند و طرف مقابل فقط قصد داشته احساسات او را به بازی بگیرد. دختری می گوید" تا به حال سه مورد این‌چنینی برای من اتفاق افتاده است. اولی در دوران دبیرستان بود که حس کردم خام بودن من باعث شده که آن پسر را نشناسم. بعد از آن در دوره دانشگاه به پسری که دو ترم از من بالاتر بود دل‌بسته شدم و به او و حرف‌های عاشقانه‌ای که می‌زد، اعتماد کردم اما خیلی اتفاقی فهمیدم که او این رفتار را با دو دختر دیگر هم دارد و به خاطر رابطه چندماهه‌ای که داشتیم آن‌قدر سرخورده شدم که چند واحد درسی‌ام را افتادم و مدتی افسرده شدم. حالا هم که 26 ساله هستم و در یک شرکت کامپیوتری کار می‌کنم با یکی از همکارانم که در بخش دیگری مشغول است، دوست شده‌ام. او می‌گوید تمایل دارد فعلا با من فقط دوست باشد و اگر شرایط ازدواج مهیا شد شاید ازدواج کنیم. نمی‌دانم باید چه کار کنم؟ اگر به او اهمیت ندهم، شاید دیگر به چنین موقعیتی برنخورم و بعدها افسوس بخورم اما از طرفی می‌ترسم که او نیز مثل قبلی‌ها با احساسات‌ام بازی کند و دست‌آخر هم از ازدواج طفره برود. کاملا گیج شده‌ام و نمی‌توانم تصمیم بگیرم..."

دکتر بدری‌سادات بهرامی روان‌شناس و مشاور

یکی از نیازهای اساسی ما آدم‌ها نیاز به دوست داشته شدن و دوست داشتن است. اگر نتوانیم کسی را دوست بداریم، از سلامت روانی فاصله داریم. به دلیل اهمیت این نیاز، فرد تامین‌کننده آن نیاز می‌تواند در ما تاثیر فراوانی بگذارد و گویا کمندی نامریی بر گردن ما بیندازد و ما را دنبال خود بکشاند. بنابراین ما در هر نوع رابطه عاطفی که قرار بگیریم، به درجاتی وابستگی‌های عاطفی‌روانی را تجربه خواهیم کرد. البته میزان وابستگی در کسانی که خلأهای عاطفی‌روانی را از گذشته داشته باشند عمیق‌تر و سریع‌تر خواهد بود. آنچه اهمیت دارد این است که ماهیت رابطه داشتن به خاطر جذابیت‌هایی که دارد ما را به خود وابسته می‌کند.

وقتی شاهد ابراز علاقه کسی نسبت به خود هستیم و یا در رفتار و گفتار او می‌بینیم که دوست‌مان دارد، احساس ارزشمندی در ما تقویت می‌شود. برعکس، وقتی می‌بینیم کسی دوست‌مان ندارد و یا از رابطه‌ای که با ما دارد، خارج می‌شود؛ اولین موضوعی که باعث آسیب روانی ما می‌شود، احساس بی‌ارزشی است.

 اگر در شما هیچ وابستگی ایجاد نشود و بی‌اهمیت پس از پایان یک دوستی، همه چیز را فراموش کنید و انگار نه انگار، از کنار آن بگذرید، واقعا جای نگرانی دارد و باید برای این مشکلی که دارید تحت بررسی قرار بگیرید. به طور کلی، وقتی شاهد ابراز علاقه کسی نسبت به خود هستیم و یا در رفتار و گفتار او می‌بینیم که دوست‌مان دارد، احساس ارزشمندی در ما تقویت می‌شود. برعکس، وقتی می‌بینیم کسی دوست‌مان ندارد و یا از رابطه‌ای که با ما دارد، خارج می‌شود؛ اولین موضوعی که باعث آسیب روانی ما می‌شود، احساس بی‌ارزشی است.  

یکی از مسیرهایی که دو فرد را در یک رابطه عاطفی قرار داده و ممکن است عوارضی را برای هر دو به وجود آورد دوستی های دختر و پسر است. شاید تنها راهی که بتوان با آن به این دختر و پسرها کمک کرد آن است که انواع رابطه‌ها را برایشان تعریف کنیم تا با شناسایی تغییر رفتارهای خود بتوانند بر اوضاع مسلط شوند.  می‌توانند به این موضوع فکر کنند که چه‌طور رفتار کنند تا کسی نتواند احساسات و عواطف آنها را به بازی بگیرد.

                                        چرا بعضی‌ها با احساسات دیگران بازی می‌کنند؟

وابستگی دختر و پسر

وقتی کسی آنچه در درونش نیست را به شما منتقل کند، در واقع عواطف شما را به بازی گرفته است. در این بازی، هر یک از دوطرف که آگاهانه بازی را شروع می کنند در جستجوی یک رابطه جدی و هدف‌مند نیستند اما وانمود می‌کنند لبریز از عشق و عاطفه‌اند و احساس خوشایندی به هم دارند. آنها به دروغ با بیان الفاظی محبت‌آمیز و کلیشه‌ای قصد دارند احساسات طرف مقابل را به بازی بگیرند. زیربنای این بازی شاید امری طبیعی و بیولوژیک باشد و به نوعی کشش درونی برای رسیدن به ازدواج تعبیر ‌شود اما آنها یکدیگر را به بازی می‌گیرند. برخی معتقدند در صورت سلامت نفس طرفین و وجود انگیزه‌های سالم و غیرفریبکارانه این بازی حرکت به سوی رفتارهای پخته و آمادگی برای ازدواج است. شک دارم که تا به حال، برخی الفاظی را که توسط برخی دختر و پسرهای جوان به کار برده می‌شود نشنیده باشید: «طرف را به تور انداختم... مخ طرف را زدم...» اما وقتی در مورد به کار گرفتن دروغین الفاظ محبت‌آمیزی که قاعدتا در عشق‌های واقعی رد و بدل می‌شود از این جوان‌ها می‌پرسم، در توجیه رفتار خود می‌گویند: «اینها را می‌گم چون عادتمه؛ چون قاعده بازی همینه. اگر من نگم، دیگری می‌گه و خلاصه من قوانین بازی را بلدم...»

 

پسرهایی که وارد زندگی یگانه "دختر مذکور" شده‌اند دچار مشکلات روانی نبوده‌اند اما آنها قوانین بازی فریبکارانه را از هم‌سالان خود آموخته و می‌دانستند چه‌طور باید رفتار کنند تا بتوانند احساسات او را به بازی بگیرند. دو دختری که در دانشکده با آن پسر رابطه داشته‌اند نیز می‌دانستند چه‌طور باید حرکت‌های مقابل او را انجام دهند تا رودست نخورند. این دختر و پسرها دنبال رابطه‌های ابزاری و یا دوستی ساده و شاید هم رابطه‌ای حمایتی باشند و به هر جهت، خواهان رابطه‌ای عاشقانه و به قصد تشکیل خانواده نیستند.

اگر حتی می‌دانیدقرار است با خواستگار خود آشنا شوید و هدف هر دو شما ازدواج است، باز هم نباید چنان در فاز عاطفی غرق شوید که وابستگی شدید مانع از محک زدن منطقی او و شرایطش شود.

درس دوم اینکه اگر حتی می‌دانیدقرار است با خواستگار خود آشنا شوید و هدف هر دو شما ازدواج است، باز هم نباید چنان در فاز عاطفی غرق شوید که وابستگی شدید مانع از محک زدن منطقی او و شرایطش شود. چه بسا جواب شما در نهایت به درخواست او منفی باشد، پس نباید کاری کنید که زمینه بازی با عواطف‌تان فراهم شود و اگر روزی خواستید به هر دلیلی این رابطه را ختم کنید و او را مورد مناسب ازدواج ندانستید، نباید کارتان به مراکز اعصاب و روان بکشد و یا در کنج خانه افسردگی بگیرید یا متقابلا چنین مشکلاتی را برای او ایجاد کنید.

به یاد داشته‌باشید که رعایت حدود شرعی و اخلاقی لازمه حفظ سلامت شما و طرف مقابل شماست. مثلا اگر می‌بینید به سمت وابسته شدن در حرکت‌اید و مغز شما در حال شرطی شدن و دریافت تغذیه عاطفی از اوست و یا آن‌قدر احساساتی هستید که با شنیدن کلمات عاشقانه از او بین زمین و آسمان معلق می‌مانید، باید هوشیارانه عمل کنید. گاهی موبایل‌تان را خاموش کنید و یا به او بگویید دیگر نباید از این کلمات استفاده کند، وگرنه به تماس‌هایش پاسخ نمی‌دهید.  

 

هفته نامه سلامت

تنظیم برای تبیان : کهتری


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , زندگی مشترک , ,



روایط دوستی به کجا ختم میشود؟!
نوشته شده در شنبه 4 خرداد 1393
بازدید : 806
نویسنده : حسن عباسی

بازدید کننده ی محترم ! توصیه میکنم این مطلب رو یک بار ، حتی برای سرگرمی ، بخونید!

www.tanzimekhanevadeh.com/marriage/1321


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



دقت کرده اید آیا :
نوشته شده در دو شنبه 5 خرداد 1393
بازدید : 859
نویسنده : حسن عباسی

خدا ما را

از دیدار امام زمان(عج)

محروم کرد!

ولی هیچ کس از این تحریم

به اندازه تحریم آمریکا

صدای

ش در نیامد و ناله نزد !


:: موضوعات مرتبط: , , ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , ,



امام خامنه ای
نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1393
بازدید : 882
نویسنده : حسن عباسی

براے کوفــــے نبــــودטּ باید قبــــول داشت کـــه

تا وقتے حسین برسد ، مسلــــم ولــــے امر است

 

 

:: موضوعات مرتبط: , , ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , ,



شرمنده ی نگاه تو
نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1393
بازدید : 1090
نویسنده : حسن عباسی

شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن

یکبار هم نگاه به اعماق چاه کن

ما غرق در گناه شدیم و نیامدی

آقا بیا دوباره مرا بی گناه کن

آقا مرا کنار خودت جای می دهی؟

لطفی بزرگ در حق این روسیاه کن

یک روز، نه! ثانیه ای، لحظه ای فقط

چشم مرا مسیر قدمهای ماه کن

آقا زمین شلوغ شده، گم شدم، بیا

فکری به حال گمشده ی بی پناه کن

آقا فدای چشم تو،‌ چشمان خیس من

شرمنده ی نگاه تو هستم نگاه کن...


:: موضوعات مرتبط: , , ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



مهم نیست چه سنی داری
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 2370
نویسنده : حسن عباسی

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "  

هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



خوش شانسی
نوشته شده در یک شنبه 3 خرداد 1393
بازدید : 799
نویسنده : حسن عباسی

عجب خوش شانسی

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بر گشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیر مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟

فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیر مرد کودن!

چند روز بعد نیرو های دولتی برای سرباز گیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سر زمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیر مرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت:از کجا میدانید که...؟


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



یک بازیگر
نوشته شده در یک شنبه 4 خرداد 1393
بازدید : 770
نویسنده : حسن عباسی

 

او الان یک بازیگر است

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟

جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم !

یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . . .

 مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود !

یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . . .

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست !

یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند . . .

مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید .

به فکر فرو رفت . . .

باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می کرد !

ناگهان فکری به ذهنش رسید . او می توانست بازیگر باشد :

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد!

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد!

وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم !!!

سفارش های مشتریانش  را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود . . .

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده  و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!!

اما او دیگر  با خودش «صادق » نیست .

او الان یک بازیگر است . همانند بقیه مردم!!!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



آن سوی معنای واژه ها
نوشته شده در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393
بازدید : 838
نویسنده : حسن عباسی

 

اگر دروغ رنگ داشت : هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

 

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

 

اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال ! و عاشقان همیشه خواهانند; همیشه می توتنستند تنها نباشند

 

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد; تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی .... و من شاید ; کمرشکسته ترین بودم

 

اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند;  و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمیکردیم

 

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم ; با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هرعادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم

 

اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند

 

اگر همه ثروت داشتند; دلها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم را نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد  اگر همه ثروت داشتند

 

اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترین کالبا بود ; ترس نبود ;  زیبایی نبود; و خوبی هم شاید


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



درس زندگی!!!
نوشته شده در یک شنبه 27 ارديبهشت 1393
بازدید : 1019
نویسنده : حسن عباسی

درس زندگی

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول؛ مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان راه می‌رفت. به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

سوم؛ کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم: این روشنایی را از کجا آورده‌ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم؛ زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم: اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , زندگی مشترک , ,



ارزش...
نوشته شده در یک شنبه 26 ارديبهشت 1393
بازدید : 640
نویسنده : حسن عباسی

 ارزش

ارزش خواهر را، از کسی بپرس که آن را ندارد
 
ارزش ده سال را، از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.
 
ارزش چهار سال را، از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.

ارزش یک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است.

ارزش یک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.

ارزش یک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

ارزش یک ساعت را، از عاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

ارزش یک دقیقه را، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس یا هواپیما نرسیده است.

ارزش یک ثانیه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.

ارزش یک میلی ثانیه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است.

زمان برای هیچکس صبر نمیکند.

قدر هر لحظه خود را بدانید.

قدر آن را بیشتر خواهید دانست، اگر بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم کنید.

برای پی بردن به ارزش یک دوست، آن را از دست بده.

این نوشته را به دوستان خود یا هر کسی که برایش آرزوی خوشبختی دارید، ارسال کنید. صلح، عشق و کامیابی ارزانی همگان باد.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



راز هاآآآآ
نوشته شده در یک شنبه 26 ارديبهشت 1393
بازدید : 809
نویسنده : حسن عباسی

راز ها

کودکان گذشته ندارند .

آدم های شجاع همیشه لجبازند .

انسان نیاز به انتخاب سرنوشتش را دارد نه پذیرش آن .

چه کسی عاقل است ؟ آن که  هر کس چیزی می آموزد .

چه کسی قدرتمند است ؟ آن که بر شهواتش افسار می زند .

هیچ چیز برای سلامتی مرگ بار تر از مراقبت افراطی نیست .

کسانی در کارها موفق شدند که کمتر از خود تعریف شنیده اند.

افتادن در گل و لای ننگ نیست ننگ آن است که در همان جا بماند.

معنای زندگی من همان چیزی است که خودم می خواهم به آن بدهم .

از مخالفت نترسید بادبادک وقتی می تواند بالا برود که با یاد مخالف مواجه شود .

زندگی شوخی زشتی است که هرچه به پایانش نزدیک می شود متهجن  می شود .

خیلی جالب است اغلب نظریاتی که در باره حل مشکلات بیشتری ارائه می شود از سوی کسانی است که هیچگاه مشکل خاصی در زندگی نداشتند .


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



درد و دلهای خدا
نوشته شده در یک شنبه 25 ارديبهشت 1393
بازدید : 818
نویسنده : حسن عباسی

 درد و دلهای خدا

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2 ) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30 ) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4 ) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87 ) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24 ) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی . ( احزاب 10 ) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118 ) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83 ) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6 ) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60 ) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3 ) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29 ) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54 )


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



عــادت کـردیـم
نوشته شده در یک شنبه 25 ارديبهشت 1393
بازدید : 854
نویسنده : حسن عباسی

 مـا عــادت کـردیـم

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ، تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .

مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشن نـمی بـیـنیم ، ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن ...


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



تولد انسان
نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1393
بازدید : 1259
نویسنده : حسن عباسی

 

تولد انسان روشن شدن کبریتی است

و مرگش خاموشی آن!

بنگر در این فاصله چه کردی؟

گرما بخشیدی...!؟

یا سوزاندی...؟!!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1393
بازدید : 1229
نویسنده : حسن عباسی

چه انتظاری از من داری ؟

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ، چون زیبا نبود

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم

دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم!!

هیچ کس کامل نیست


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



یک لحظه تفکر!
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 1106
نویسنده : حسن عباسی

زن و مرد جوان

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.

روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست ، انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید ، احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد ، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد ، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید ، مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



وقتی
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 1346
نویسنده : حسن عباسی

وقتی

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست

وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره

وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته

وقتی تو زندگیت ،  زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری

وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده

وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی

وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می  یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی

وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی   بهت بده

وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه

وقتی دلت تنگ می شه ،  حتماً  وقتشه با خدای خودت تنها باشی


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



همیشه بخند
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1050
نویسنده : حسن عباسی

همیشه شاد باش و بخند

هیچ چیز در دنیاارزش ناراحت شدن را ندارد، اگر باور نداری این مطلب را بخوان.

چرا ناراحتی؟ ممکن است هرروز فقط با دو حالت رو به رو شوی وقتی که حالت خوب است یا  وقتی که مریض هستی.

اگر حالت خوب باشد که موردی برای ناراحتی وجود ندارد، اما وقتی مریض هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی : حالت اول وقتی است که در حال خوب شدن هستی و حالت دوم وقتی است که داری از دنیا میری !

اگر حالت رو به بهبودی است که موردی برای ناراحتی وجود ندارد ، اما اگر در حال مردن هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی یا به بهشت میروی یا به جهنم !

اگر به بهشت بروی که موردی برای ناراحتی وجود ندارد اما اگر به جهنم بروی ، آنجا دوستان زیادی در انتظارت هستند که حتی وقت نمی کنی برای آنها دست تکان بدهی !

پس همیشه شاد باش و بخند

هرگز برای غروب کردن خورشید گریه نکن زیرا آن وقت، اشک هایت به تو مجال نمیدهند تا زیبایی های ستاره را ببینی.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



همیشه به خاطر داشته باشید:
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1063
نویسنده : حسن عباسی

خدا پشت پنجره ایستاده

گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده.

همه زندگیتون ، همه کاراتون رو دیده.

اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!

بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.

همیشه به خاطر داشته باشید:
 
*خدا پشت پنجره ایستاده*


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



هرگز فکر نکنید
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 807
نویسنده : حسن عباسی

هرگز فکر نکنید

عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم.

رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی.

عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه فروشی نیست.

هرگز فکر نکنید دیگران احمقند


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



مراقبت از عشق مهمتر از عاشقی است!
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1145
نویسنده : حسن عباسی

مراقبت از عشق مهمتر از عاشقی است!


نمی‌خواهیم رۆیا ببافیم. ما هم می‌دانیم که بعد از گذشت یک دهه از زندگی مشترک شما، خیلی چیزها مثل روز اول نمی‌ماند.

عشق، همسر

روزهای اول عاشق شدن، هیچ کاری برای‌تان سخت نیست. لبخند زدن بخشیدن یا هر روز عاشق‌تر شدن در آن روزها از هر کاری آسان‌تر است اما هر سال که از ازدواج‌تان می‌گذرد، سادگی این اتفاقات هم کمتر می‌شود. با این وجود، شما می‌توانید بعد از گذشت چند دهه از زندگی مشترک‌تان، باز هم آرام و عاشق بمانید. کافی است با چند راه ساده تزریق انرژی به زندگی مشترک‌تان آشنا شوید و با کمک این میانبرها، غباری که در این سال ها روی زندگی‌تان نشسته را پاک کنید.

به یک ریسمان چنگ بزنید

محققان می‌گویند زوج‌هایی که پایه‌های اعتقادی‌شان محکم‌تر است، از زندگی‌شان راضی‌ترند و به هم متعهدترند. در کل زوج‌های مذهبی زندگی مستحکم‌داری دارند و آرامش بیشتری در خانه‌شان حاکم است. اما پیدا کردن معنایی برای زندگی، تنها به عشق میان‌تان کمک نمی‌کند. وقتی شما می‌دانید در کجای این دنیا قرار دارید و از آن چه می‌خواهید، با اطمینان بیشتری قدم برمی‌دارید و به جای ناامید شدن، برای جبران شکست‌های‌تان تلاش می‌کنید. پس بهتر است به دنبال راهی بگردید که به زندگی‌تان معنا می‌دهد.

تائید کنید

 احساس و اعمال همسرتان را تائید کنید. تائید کردن احساس همسرتان شما را از جبهه مقابل درمی آورد و در گفت وگو درکنار هم قرار می دهد. به یاد داشته باشید وقتی همسر شما آزرده است و از موضوعی گله می کند، زمان مناسبی برای نصیحت و ارائه راه حل نیست. شما اول باید به او نشان دهید احساسش برای تان مهم است. او را درک می کنید و دوست دارید حرف هایش را بشنوید. قدم بعدی که یک گفت وگوی منطقی است در چنین شرایطی آسان تر خواهد بود.

پازل درست کنید

بازی‌های دو نفره، بیشتر از آنچه فکرش را می‌کنید می‌تواند شما را به هم نزدیک کند. محققان می‌گویند زوج‌هایی که با هم بازی می‌کنند، از هم دل نمی‌کنند. از نظر آنها دوام زندگی کسانی که برای چند ساعت هم که شده از دنیای جدی و عبوس بزرگ‌تر‌ها فاصله می‌گیرند و کمی با هم کودکی و تفریح می‌کنند بیشتر است. اگر نمی‌خواهید کار عشق‌تان تمام شود، همین امروز پازل، راکت بدمینتون، شطرنج و چند وسیله بازی دو نفره دیگر بخرید و با هم رقابت کنید. وقت نداشتن را بهانه نکنید. شما می‌توانید هر هفته تنها چند ساعت برای این بازی‌ها وقت بگذارید و با خنده‌ها و عصبانیت‌ها و اضطراب‌هایی که وقت برد و باخت سراغ‌تان می‌آید به زندگی‌تان جان دهید.

ستایش کردن یعنی آنچه را در همسرتان تحسین می کنید، به زبان بیاورید. کار دشواری نیست! از خودتان بپرسید چه چیزی را در او تحسین می کنم؟ مطمئن باشید فهرست بلند بالایی تهیه خواهید کرد

بی قید و شرط پذیرش  کنید

همسرتان را همان گونه که هست، دوست داشته باشید. برای داشتن یک پذیرش صحیح، در تفکر خود بازنگری اصولی کنید. این که ما فکر می کنیم اگر همسرمان این گونه باشد، ما می توانیم او را بیشتر دوست داشته باشیم، غلط است. افرادی که چنین تفکری دارند هیچ گاه نمی توانند عشق و علاقه کامل خود را نثار همسرشان کنند. آنها همیشه منتظر یک تغییر هستند تا همسر خود را دوست داشته باشند، در حالی که انسان کامل و بدون عیب وجود ندارد. فقط زمان از دست می رود. اگر همسرتان را بپذیرید، خواهید دید او به احترام این پذیرش بی قید و شرط سعی می کند به خواسته شما نزدیک تر شود.

نکته: برای داشتن یک پذیرش صحیح، در تفکر خود بازنگری اصولی کنید. این‌که ما فکر می‌کنیم اگر همسرمان این گونه باشد، ما می‌توانیم او را بیشتر دوست داشته باشیم، غلط است. افرادی که چنین تفکری دارند هیچ‌گاه نمی‌توانند عشق و علاقه کامل خود را نثار همسرشان کنند.

تکنولوژی لعنتی را‌‌ رها کنید

تکنولوژی این روز‌ها فرصت با هم بودن را از ما گرفته و دیدن‌های حقیقی‌مان را هم مجازی کرده است. در مهمانی آدم‌ها به جای گپ زدن با هم، تبلت یا تلفن همراه‌شان را دست می‌گیرند و با کسانی که در آن جمع نیستند گفتگو می‌کنند. موبایل‌ها و تبلت‌ها حتی نمی‌گذارند آرام و بی‌دغدغه غذای‌تان را بخورید و به سفره شما هم وارد می‌شوند. اما شاید بهتر باشد قانون‌های خانگی را برای استفاده از این ابزار‌ها وضع کنید. مثلا وقت دیدن فیلم یا غذا خوردن، از آنها دل بکنید یا تلاش کنید که در مهمانی کمتر سراغ‌شان بروید. باور کنید هیچ چیز مثل رابطه حقیقی و رو در رو حال شما را بهتر نمی‌کند.

ستایش کنید

ستایش کردن یعنی آنچه را در همسرتان تحسین می کنید، به زبان بیاورید. کار دشواری نیست! از خودتان بپرسید چه چیزی را در او تحسین می کنم؟ مطمئن باشید فهرست بلند بالایی تهیه خواهید کرد. زمانی که در شرایط عادی زندگی صفات خوب همسرتان را بگویید و او را ستایش کنید، هنگام اختلافات، سرزنش های کمتری بین شما رد و بدل می شود.

عشق، همسر

آن جمله جادویی را مدام بگویید

اغلب ما، از نشان دادن احساسات‌مان می‌ترسیم. ترسی که گاهی اسمش را خجالت می‌گذاریم، اجازه نمی‌دهد عشقمان را فریاد زده و دلتنگی‌مان را نشان دهیم. اما باور کنید اطرافیان شما برای آنکه احساس آرامش کنند، به شنیدن برخی جملات نیاز دارند. درست است که می‌دانند دوست‌شان دارید و دلتنگ شان می‌شوید، اما گاهی می‌خواهند این عبارات لذتبخش را از زبان خودتان بشنوند. اگر همسرتان به ماموریت رفته، دلتنگی‌تان را برایش پیامک کنید.

شنیدن را یاد بگیرید

حرف زدن برای اغلب ما آسان‌تر از شنیدن است. اما راه‌های آسان همیشه شما را به نتیجه نمی‌رساند. اگر می‌خواهید قدمی برای حل مشکلات بردارید یا به همسرتان نزدیک‌تر شوید، بیشتر سکوت کنید و بشنوید. در جریان شنیدن، نه تنها به همسرتان احساس خوشایندی می‌دهید و به او نشان می‌دهید که برای‌تان تک تک عبارت‌هایش اهمیت دارد، بلکه شریک زندگی‌تان را بیشتر می‌شناسید و با انتظارات و نیاز‌هایش بیشتر آشنا می‌شوید. پس گذشته از وقت گذاشتن برای شنیدن حرف‌هایش، راه و رسم شنیدن فعال را هم یاد بگیرید. زبان بدن به شما کمک بزرگی خواهد کرد. گاهی سرتان را تکان دهید و با نمایش شادی یا ناراحتی در چهره‌تان، به او ثابت کنید که معنای حرف‌هایش را می‌فهمید اما مراقب باشید. شما روی لبه تیغ حرکت می‌کنید. نشان دادن یک واکنش نادرست و غیرمنتظره می‌تواند به رابطه شما صدمه جدی وارد کند.

ببخشید

زندگی‌تان را به میدان غر زدن‌های دائمی تبدیل نکنید. به جای غر زدن یا جنجال به پا کردن برای موضوعات ساده، به این فکر کنید که آیا خودتان بی‌عیب و نقصید؟ مطمئن باشید که همه ما گاهی به خاطر کاستی‌های‌مان دیگران را رنجانده یا ناامید می‌کنیم. پس به جای آنکه مدام خودتان را در مقام قاضی یا معلم قرار دهید، از کنار مشکلات کوچک آسان‌تر بگذرید و صحبت کردن در مورد آنها را به زمانی که آرام‌ترید موكول کنید. باور کنید انتخاب کلمات بهتر در زمان آرامش تاثیر حرف شما را چند برابر خواهد کرد.

درست دعوا کنید

نمی‌گوییم همه دلخوری‌ها را توی دل‌تان نگه دارید و هیچ وقت با همسرتان یکی به دو نکنید. دعوا کردن یکی از حقوق و حتی نیازهای اساسی شماست. تا زمانی که در مورد مشکلات بحث می‌کنید، برای حل شدن‌شان امید دارید. پس به جای سکوتی که تنها فاصله شما را زیاد می‌کند، با همسرتان بحث کنید. اما یادتان نرود که بحث و دعوا کردن هم آداب خودش را دارد. اگر رفتاری از همسرتان شما را آزار داده، زمین و آسمان را به هم ندوزید و در دعوا تمام اشتباهات پیشین او را رو نکنید. وقت بحث کردن بر‌‌ همان اشتباه او تمرکز کنید و کل شخصیتش را زیر سۆال نبرید. با رفتار منطقی و بحث‌های محترمانه و بی‌حاشیه، به او نشان دهید که مشکل شما‌‌ همان رفتار است، نه همه رفتارهای او.

از کنار مشکلات کوچک آسان‌تر بگذرید و صحبت کردن در مورد آنها را به زمانی که آرام‌ترید موكول کنید. باور کنید انتخاب کلمات بهتر در زمان آرامش تاثیر حرف شما

را چند برابر خواهد کرد

از هم جدا نشوید

چند وقت است که با هم تئاتر نرفته‌اید؟ از آخرین باری که فقط شما دو نفر پشت میز رستوران یا کافه نشسته بودید چقدر گذشته؟ آخرین بار که با هم آشپزی کردید کی بوده؟ اگر پاسخ دادن به این سۆالات برای‌تان سخت است، بدانید که بیش از اندازه از هم فاصله گرفته‌اید. همین امروز بلیت سینما بگیرید و دونفره فیلم ببینید و همین هفته در کنار هم کیک درست کنید و از با هم ساختن و حتی با هم خرابکاری کردن لذت ببرید.

به همسرتان هدیه بدهید

 در مناسبت های ویژه هدیه دادن را فراموش نکنید. با این کار عشق و علاقه خود را نشان می دهید. جمله یا پیامی محبت آمیز نیز بنویسید.

 

فرآوری: نسرین صفری

بخش خانواده ایرانی تبیان


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



خویش را گم کرده ام
نوشته شده در پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393
بازدید : 1191
نویسنده : حسن عباسی

خویش را گم کرده ام در سنگلاخ زندگی

 هر چی می گردم نمی دانم کجا افتاده است

در سکوت سرد و غمگین زمان بی هدف .بی یار و یاور می روم

 شاید

در دشتی که نامش زندگی است باز یایم آنچه را گم کرده ام


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



مردم چه میگویند؟!
نوشته شده در پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393
بازدید : 939
نویسنده : حسن عباسی


می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟... خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... آنها گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در یک زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... زنم گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود: مردم چه می گویند؟!...مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند


:: موضوعات مرتبط: تفکر و اندیشه , ,



برگرد...
نوشته شده در دو شنبه 15 فروردين 1393
بازدید : 1186
نویسنده : حسن عباسی
افسران - برگرد که بر بهارمان میخندند
 
برگرد که بر بهارمان میخندند
 
یک عده به حال زارمان میخندند
 
انقدر نبودنت به طول انجامید 
 
دارند به انتظارمان میخندند
 
(اللهم عجل الولیک الفرج)

:: موضوعات مرتبط: ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



حرام نیست؛ ولی...
نوشته شده در دو شنبه 4 فروردين 1393
بازدید : 951
نویسنده : حسن عباسی

حرام نیست؛ ولی...

رهبر انقلاب: در دوران طاغوت، ترجیح مصرف خارجی به‌عنوان یک سنّت بود؛ سراغ جنس که میرفتند، [میپرسیدند] داخلی است یا خارجی؟ اگر خارجی بود، بیشتر به آن رغبت داشتند؛ این باید برگردد و به‌عکس بشود. نمیگوییم خرید جنس خارجی حرام است، امّا عرض میکنیم خرید جنس داخلی یک ضرورت برای مقاوم‌سازی اقتصاد است و بر روی همه چیز این کشور تأثیر میگذارد. باید به این توجّه کرد؛ این نقش همه‌ی مردم است

 

 


:: موضوعات مرتبط: تفکر و اندیشه , ,



حرف تا عمل
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1557
نویسنده : حسن عباسی


:: موضوعات مرتبط: , جوانان , تفکر و اندیشه , ,



حتما بخونید مطمئنم برایتان جالب خواهد بود!
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1591
نویسنده : حسن عباسی

حالش خیلی عجیب بود
فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گولش زد
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم
دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم
من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد و هم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم
گفتن: نه ، گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم
کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد........


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



هنوز با این گرانـــــے ها
نوشته شده در دو شنبه 18 فروردين 1393
بازدید : 1674
نویسنده : حسن عباسی
افسران -  گفت: هنوز با این گرانـــــے ها پای آرمان ها ےانقلاب و رهبرت هستــی؟
 
گفت:

 هنوز با این گرانـــــے ها پای آرمان ها ےانقلاب و رهبرت هستــی؟

گفتم:

در مکتب امام حسین علیه السلام،ممکن است زمانے آب هم برای نوشـــــیدن نداشته باشیم!


:: موضوعات مرتبط: ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , ,



تعداد صفحات : 14