پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.



تنوع طلبی و طمع در هوسرانی
نوشته شده در جمعه 17 تير 1393
بازدید : 636
نویسنده : حسن عباسی

شاگردی از استادش پرسيد: عشق چست؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشهترين شاخه را بياور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش که نمی توانی به عقببرگردی تا خوشه ای بچينی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استادپرسيد: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه های پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا کردن پرپشت ترين، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق يعنی همين! شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندتريندرخت را بياور. اما به ياد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسيد که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولين درخت بلندی را که ديدم، انتخاب کردم. ترسيدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.




قدرت کلمات(پیشنهاد میکنم بخونین)
نوشته شده در جمعه 16 تير 1393
بازدید : 617
نویسنده : حسن عباسی


چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است* به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست* شما به زودی خواهید مرد.

دو قورباغه* این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر* مدام می گفتند که دست از تلاش بردارند* چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.

بالاخره یکی از دو قورباغه* تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد* او مصمم تر می شد* تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد.

وقتی بیرون آمد* بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:<>

معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع* او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



احسان میگه :
نوشته شده در یک شنبه 15 تير 1393
بازدید : 752
نویسنده : حسن عباسی

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی آمد و گفت:
سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما میخواهم

قفل اول اینکه: دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم
قفل دوم اینکه: دوست دارم کارم برکت داشته باشد
قفل سوم اینکه: دوست دارم عاقبت بخیر شوم

شیخ فرمود:

برای قفل اول نمازت را اول وقت بخوان
برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان
برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان

جوان عرض کرد:سه قفل با یک کلید؟!
شیخ فرمود: نماز اول وقت " شاه کلید " است!


:: موضوعات مرتبط: ولایت فقیه , جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , زندگی مشترک , ,



داستان جالب شیطان
نوشته شده در جمعه 15 تير 1393
بازدید : 817
نویسنده : حسن عباسی

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس
پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او
بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی
خانه خدا شد.. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!

او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت…. حتما ادامه مطلب را ببینید…

مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا
شد.. در راه به مسجد و
در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد،
خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.. یک بار دیگر لباسهایش
را عوض کرد و راهی خانه
خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را
پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین
افتادید))..
از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.
مرد اول از
او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد
ادامه می دهند. همین
که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست
در خواست می کند تا به مسجد وارد
شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد
اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد
اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ
داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد..

شیطان در ادامه توضیح می
دهد:

((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین
خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به
مسجد برگشتید،
خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن
شما شدم
و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه
مسجد برگشتید.
به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم
که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را
خواهد بخشید.
بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن
ساختم.

نتیجه داستان:
کار خیری را که
قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید
چقدر اجر و پاداش
ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر
دریافت کنید.
پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
این کار را
انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



داستان جالب " زن باهوش و آرزو "
نوشته شده در جمعه 14 تير 1393
بازدید : 725
نویسنده : حسن عباسی

+ داستان جالب " زن باهوش و آرزو "

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. 

قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
 
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.
 
زن گفت : اشکال ندارد !
 
زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود !
 
قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستید با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟
 
زن جواب داد : اشکالی ندارد من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !
 
بنابراین اجی مجی ....... و او زیباترین زن جهان شد !
 
برای آرزوی دوم خود، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
 
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او ۱۰ برابر از تو ثروتمندتر می شود.
 
زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است ...
 
بنابراین اجی مجی ....... و او ثروتمندترین زن جهان شد !
 
سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
 
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم و شوهرم...!!!
 
نتیجه داستان :
 
زنان زرنگ هستند بنابراین با آنها در نیفتید !
 
قابل توجه خانمها :

همین جا توقف کنید و همچنان حس خوبی داشته باشید !!!

.

.

.

.

.

.


قابل توجه آقایان :
 
مرد سکته قلبی، ۱۰ برابر خفیف تر از زن خود را گرفت !


نکته : اگر شما زن هستید و همچنان در حال خواندن هستید فقط این را میرساند که زن ها هیچ وقت حرف آدم را گوش نمیدهند


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



مناجات
نوشته شده در جمعه 13 تير 1393
بازدید : 807
نویسنده : حسن عباسی

به راستی می دانم که در پناهندگی به جود و کرمت، خشنودی به قضا و قدرت، عوضی است از جلوگیری کردن بخیلان و گشایشی است از احتیاج، بدانچه در دست دنیا طلبان است. و به راستی کوچ کننده به درگاهت راهش نزدیک است و مسلماً تو از خلق خود در حجاب نشوی. مگر آنکه کردارشان میان تو و آنها حجاب شود.

ملتمس دعا




یک راهنمایی !
نوشته شده در جمعه 13 تير 1393
بازدید : 660
نویسنده : حسن عباسی

یادتون هست در دوران مدرسه در درسِ علوم یاد گرفتیم که برای اینکه آتش بوجود بیاد ، سه چیز باید دست به دستِ هم بده و با هم در یک جا جمع بشه تا آتش بوجود بیاد .
اون سه چیز رو به یاد دارید ؟:
1- ماده ای قابلِ اشتعال مثلِ چوب - پلاستیک -
بنزین یا روغن
2 - اکسیژن
3 - حرارت و گرمای زیاد و کافی تا باعثِ واکنش شیمیایی بینِ اون مادهء قابل اشتعال و اکسيژن بشه که نتیجه اش بوجود اومدنِ آتش هست .

حالا اصلِ مطلب :

برای اینکه کسی بتونه گناه کنه و جُرم و جنایتی مرتکب بشه ، سه چیزِ فوق العاده خطرناک باید دست به دستِ هم بدن و در یک زمان و یک مکان جمع بشن تا گناه یا جرم و جنایت انجام بشه .
این سه چیز رو بشناسید و با تمام قدرت سعی کنین که اجازه ندین که در یک زمان و مکان جمع بشن وگرنه وای به حالتون چون وقوعِ گناه و جرم و جنايت حتمی هست .

اون سه چیزِ خطر ناک :

1 - وجودِ حداقلْ یک انسان که دلشْ بیمار باشه یعنی دلش
مبتلا به حد اقل یکی از شش بیماریِ خطرناک دلْ باشه .

حج 53
بقره 10
مائده 52
انفال 49
توبه 125
نور 50
احزاب 12 و 32
محمد 20 و 29
مدثر 31

اون شش بیماریِ خطرناک :
1- حسادت
2 -غرور و تکبر
...

برای مطالعه ی کامل به ادامه ی مطلب رجوع فرماییئ.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



فرزند بیشتر ، آینده بهتر2
نوشته شده در سه شنبه 10 تير 1393
بازدید : 712
نویسنده : حسن عباسی

:: موضوعات مرتبط: تحدید نسل , ,



بازدید : 594
نویسنده : حسن عباسی

 

ماه رمضان ماه خداوند، ماه نزول قرآن و از شریف‌ترین ماه‌های سال است. در این ماه درهای آسمان و بهشت گشوده و درهای جهنم بسته می‌شود و عبادت در یکی از شب‌های آن (شب قدر ) بهتر از عبادت هزار ماه است.

رسول خدا (ص) در خطبه شعبانیه خود درباره فضیلت و عظمت ماه رمضان فرموده است: ای بندگان خدا! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما روی آورده است؛ ماهی که نزد خداوند بهترین ماه‌ها است؛ روزهایش بهترین روزها، شب‌هایش بهترین شب‌ها و ساعاتش بهترین ساعات است.  بر مهمانی خداوند فرا خوانده شدید و از جمله اهل کرامت قرار گرفتید. در این ماه، نفس‌های شما تسبیح، خواب شما عبادت، عمل‌هایتان مقبول و دعاهایتان مستجاب است.

پس با نیت‌ای درست و دلی پاکیزه،‌ پروردگارتان را بخوانید تا شما را برای روزه داشتن و تلاوت قرآن توفیق دهد. بدبخت کسی است که از آمرزش خدا در این ماه عظیم محروم گردد. با گرسنگی و تشنگی در این ماه، به یاد گرسنگی و تشنگی قیامت باشید.

 

آن گاه پیامبر اکرم وظیفه روزه‌داران را برشمرد و از صدقه بر فقیران، احترام به سالخوردگان، ترحم به کودکان،صله ارحام، حفظ زبان و چشم و گوش از حرام، مهربانی به یتیمان و نیز عبادت و سجده های طولانی، نماز، توبه، صلوات، تلاوت قرآن و فضیلت اطعام در این ماه سخن گفت.

 

از همه دوستان تقاضا دارم در این ماه مبارک،ما را از دعای

خیرشان فرامش نکنند،ما نیز دعا گوی شما عزیزان هستیم.




حدیث طلاق :
نوشته شده در سه شنبه 7 تير 1393
بازدید : 724
نویسنده : حسن عباسی

:: موضوعات مرتبط: جوانان , زندگی مشترک , تحدید نسل , ,



دوست داشتم گلفروش باشم
نوشته شده در شنبه 7 تير 1393
بازدید : 605
نویسنده : حسن عباسی

دوست داشتم گلفروش باشم. صبح به صبح حسن یوسف ها را ردیف کنم دم در و از شمعدانی ها بخواهم به مشتری ها سلام کنند. مهم نبود کسی جواب می دهد یا نه. گل ها خودشان بهتر می دانند در خانه چه کسی بیشتر عمر می کنند. دوست داشتم گلفروش باشم و مردم برای عزا و عروسی شان پناه بیاورند به من. یک روز کسی را با گل های مریم دلداری بدهم و فردا دست به دامان گلایل بشوم که داغ دل کسی را کمی کمتر کند. رز های هلندی را برای ماشین های عروس می گذاشتم کنار. و دسته گل های آبی را با روبان سفید تزئین می کردم و اگر می دانستم دارد برای آشتی پیش قدم می شود سنگ تمام می گذاشتم. دوست داشتم گلفروش باشم و هر از گاهی سبد های قشنگ را برای خودم بگذارم کنار. آنها را می آوردم توی خانه و بعد برای بودنشان دلیل پیدا می کردم. مثلاً با خودم می گفتم امروز به آن مردی که صورتش پای صندوق نگران شد تخفیف حسابی دادم. یا یک شاخه گل اضافه گذاشتم روی دسته گل کوچک آن پسر که می خواست مادرش را خوشحال کند. همین ها کافی است برای آنکه جایزه داده باشم به خودم. آخ... دوست داشتم گلفروش باشم.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



حاج اسماعیل دولابی و پندهای خانوادگی
نوشته شده در چهار شنبه 3 تير 1393
بازدید : 680
نویسنده : حسن عباسی

+ کمال انسان در این است که خانواده اش از او خوشنود باشد. کمال مرد در آن است که خانواده اش از او راضی باشد.

هر زنی که مردش از او راضی باشد آن عزیز خداست. هر مردی هم که زنش از او راضی باشد آن مرد عزیز خداست ،کمال زن و مرد در این است و بقیه اش دیگر حرف است. چنین زن و مردی را خدا از همه اعمالشان راضی است.

+ هر کاری که میتوانی بکن ، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن تا با هم یگانه شوید.

+ زن و مرد باید به یکدیگر خوش بین باشند و هرکدام عیب را از خود بدانند و به دیگری نسبت ندهند. اصلا عیب دیدن کار خوبی نیست.

+ وقتی میخواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که دارید بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید. اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است.

+ اگر زن و بچه ات زشت و بد به نظرت آمدند؛ به خودت بگو: درست نگاه کن، خدا آنها را درست کرده است، مصنوع خدا مگر زشت و بد میشود؟!

+ شرط زندگی و معاشرت را دعوا نکردن قرار دهید. یگانگی و الفت مبدا همه خوبیهاست.

+ از حدیث کسا ادب صحبت کردن فرزندان و شوهر و همسر با یکدیگر را بیاموزید.

+ اگر زن با مرد مدارا کند در نصف اعمال خوب او شریک است.

قرآن در مورد ازدواج می فرماید: "لتسکنوا الیها" ؛ تا در نزد همسرتان آرامش و سکون بیابید. مقصود سکون و آرامش دل است و این وقتی عملی میشود که ایمان وجود داشته باشد.

به درد همـ اگر خـوردیـمـــــ  قشنگـــ اسـتــــــ

 

به شانه بار همـ  بـردیمـــــ   قشنگـــ استـــــــ

در این دنیـا که پـایـانش به مـرگــــــــ استــــــــ

بـرای هـمـ اگـر مـردیـمـ قشنگـــــ استــــــــــــ




پسری که تو را دوست داشته باشد !
نوشته شده در سه شنبه 3 تير 1393
بازدید : 700
نویسنده : حسن عباسی

پسری ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎﻧﻮ !

ﺑﻠﮑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮ ﺗﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...ღ

ﺑﻔﻬﻢ ღ...ﻋﺸﻖ...ღ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩ

ﻟﺬﺕ ...♥ﺑﻮﺳﻪ♥... ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻮﺩ ...

ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﻭ ﺍﺯ ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ

ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻭ ﻫﻤﺨﻮﺍﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻘﺖ♥ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ♥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﯾﺪ

ﭼﻮﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﺟﺎﯾﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﻠﺒﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﻧﯿﺴﺖ !!

ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﻔﺖ ﻗﻠﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﻮﺷﮑﻠﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ .

ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺣﺎﮐﻢ ﺫﻫﻦ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯽ ...

ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯾﻌﻨﯽ

ﺑﺎﻟﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩت;ღღ

ﮐﻪ یک ﻣﺮﺩﯼ در ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎهت است

ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺑـــــــــــــــــــــس


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , زندگی مشترک , ,



حاج آقای دولابی و پندهای تربیتی
نوشته شده در چهار شنبه 2 تير 1393
بازدید : 1197
نویسنده : حسن عباسی

فرزند تا هفت سال سلطان است و باید از او فرمان برد، هفت سال دوم وزیر است و باید او را مشاور قرار داد و از او نظر خواست ، بعد از آن عبد میشود و فرمان خدا و خوبان را می برد.

- دختر رحمت و پسر نعمت است. رحمت شمارا حفظ میکند ، نعمت را شما باید حفظ کنید. نعمت را باید مواظبت کرد ، ولی رحمت صاحبش را مراقبت و حفظ میکند. رحمة للعالمینی پیامبر اکرم (ص) هم در حضرت زهرا تبلور یافته است .

- بچه ها را خیلی نهی نکنید ، چون فطرتشان خراب میشود.

- وقتی دیدی یک روز صبح فرزندت خودش بیدار شد و بدون این که کسی به او بگوید وضو گرفت و در گوشه خلوتی نماز خواند ، بدان که نماز فرزندت را گرفت. سجده شکر به جا بیاور . مبادا از آن پس او را برای نماز خواندن تحریک کنی.

- جوانان این زمان ، تحریک را دوست ندارند. نمیخواهد آنها را خیلی امر به معروف و نهی از منکر کنید ، آنها فطرتا در راه هستند. با اخلاق و صفات شایسته ، و با نیت خوب و دعای خیر در حق آنها ، کار کنید و آنها را به سمت کمالات ببرید. آنها را باید با نماز دوست کنید، نه اینکه فقط نمازخوان کنید. کار بعضی ها ، بی نماز کردن مردم است . آنها با امر و نهی زیاد و مردم آزاری ، جوانها را تارک الصلاة میکنند، مقدس مآبها و افراد سخت گیر کارها را خراب تر میکنند.

- بچه ها خوبند ، قشنگند. به بچه ها خیلی ور نروید. اغلب پدر و مادرها به قصد خوبی کردن به بچه ها و تربیت آنها ، بچه ها را خراب میکنند ، چون علم ندارند. حالا که علم نداریم و نمیتوانیم درست کنیم اقلا به حال خودشان بگذاریم و دائم به آنها امر و نهی نکنیم و اذیتشان نکینم. با همین به اصطلاح تربیت کردن هاست که پدر و مادرها بچه ای را که با فطرت متولد شده است به راست یا چپ منحرف میکنند و یواشکی آنها را یهودی یا نصرانی میکنند. به نظر من اصلا به بچه دست نزنید. خودت درست راه برو ، بچه که در کنارتو است همین که تو را میبیند ، برای ساخته شدنش کافیست.  چقدر ائمه فرمودند : مردم را با عملتان و نه با زبانتان به راه دین دعوت کنید.




بایدها و نبایدها
نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1393
بازدید : 641
نویسنده : حسن عباسی

تو كتاب "بايد ها و نبايدهاي " دكتر شهيد بهشتي يه چيز جالبي خوندم كه از يه مقاله نقل كرده بود كه خواستم اينجا بنويسمش ، اما چون كمي طولاني بود گفتم شايد حوصلتون نكشه بخونيدش ، بهتره خودم با زبون خودم به طور خلاصه تر بنويسمش !
موضوع اينه كه ديدين تا حالا بعضي از مسلمونا و كسانيكه ظاهرشون به شدت متدين و متشرع به نظر ميرسه اگه يهو عوض بشن 180 درجه تغيير ميكنند ؟! يه آدم رذل و پستي ميشن ! يني تا وقتي بند شريعت دور و برش هست يك آدم نسبتا رو به راهيه اما تا اين بند پاره ميشه كلا ميشه بي بند و بار !
اما بعضي آدماي ديگه رو هم ميبينيم كه نه به خدا معتقدند و نه به پيغمبر و... اما يك نوع جوانمردي و لوتي گري و عاطفه و هوشياري دارن !
اون تحليل گري كه شهيد بهشتي مطلب رو از ايشون نقل ميكنند به اين نتيجه رسيده بودند كه علت اين تغيير چشم گير اين ميتونه باشه كه اين انسان ، انسانيه كه تا چشم و گوش باز كرده ، هر خوب و بدي را كه خواستند بهش ياد بدن به دين و خدا بسته اند ! پدرش گفته بچه جان اينكار را نكن ، بچه گفته چرا بابا؟ به بچه گفته اند براي اينكه خدا از اينكار خوشش نمياد ! يا اينكار را بكن براي اينكه خدا خوشش مياد . يني اين همه زشتي و زيبايي و خوبي و بدي همش در ذهن بچه به يه نقطه مبدا يني خدا رسيده ، پس وقتي اين مبدا (خدا) رو از دست بده ديگه هيچ خوبي و بدي هم براش باقي نمي مونه كه ! اما اونيكي انساني كه اصلا به خدا اعتقادي نداشته يا اينكه در تربيتش نقش خدا پر رنگ نبوده ، بكن نكن هايي كه بهش ياد دادند بيشتر حول محور آدميت و انسانيت بوده . مثلا گفتند بچه جان همسايه را اذيت نكن ! وقتي پرسيده چرا؟ بهش گفتند چون انسان بايد انسان دوست باشد ، آدمي را آدميت لازم است . يا اينكه به آدمهاي بيچاره كمك كن . چرا؟ چون انسان بايد عاطفه داشته باشد . بلند فرياد نزن . 
چرا؟ چون اذيت و آزار ديگران است . خب با اين اوصاف وقتي چنين بچه اي از خدا هم ببره ، بالاخره يك مقدار انسان و انسانيت ، ضعيف و قوي و... رو در نظر داره . يني كلا يه نوع بند و بار اخلاقي براش باقي ميمونه.

* براي اينكه منو متهم نكنيد به اومانيسم و اين حرفا بهتره نتيجه گيري خودمم بگم كه به نظر من اين مطلب چون نكته تربيتي هم داره بهتره اينم بگيم كه در تربيت بچه فقط اينكه بايد ها و نبايدها رو حول محور انسانيت و عقل و منطق بهش ياد بديم و حرفي از خدا و دستوراتش نزنيم هم غلطه ! در واقع دوتاشم بايد باشه. هم دليل عقلي خوب و بد بودن كاري رو بايد توضيح داد و هم اشاره اي به خوبي و بدي كار از منظر خدا و دين كرد .


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



تعداد صفحات : 27