پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.



آن سوی معنای واژه ها
نوشته شده در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393
بازدید : 864
نویسنده : حسن عباسی

 

اگر دروغ رنگ داشت : هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

 

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

 

اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال ! و عاشقان همیشه خواهانند; همیشه می توتنستند تنها نباشند

 

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد; تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی .... و من شاید ; کمرشکسته ترین بودم

 

اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند;  و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمیکردیم

 

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم ; با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هرعادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم

 

اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند

 

اگر همه ثروت داشتند; دلها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم را نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد  اگر همه ثروت داشتند

 

اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترین کالبا بود ; ترس نبود ;  زیبایی نبود; و خوبی هم شاید


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



درس زندگی!!!
نوشته شده در یک شنبه 27 ارديبهشت 1393
بازدید : 1033
نویسنده : حسن عباسی

درس زندگی

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول؛ مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان راه می‌رفت. به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده‌ای؟

سوم؛ کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم: این روشنایی را از کجا آورده‌ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم؛ زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می‌کرد. گفتم: اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده‌ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , زندگی مشترک , ,



ارزش...
نوشته شده در یک شنبه 26 ارديبهشت 1393
بازدید : 658
نویسنده : حسن عباسی

 ارزش

ارزش خواهر را، از کسی بپرس که آن را ندارد
 
ارزش ده سال را، از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.
 
ارزش چهار سال را، از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس.

ارزش یک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است.

ارزش یک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.

ارزش یک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

ارزش یک ساعت را، از عاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.

ارزش یک دقیقه را، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس یا هواپیما نرسیده است.

ارزش یک ثانیه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.

ارزش یک میلی ثانیه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپیک، مدال نقره برده است.

زمان برای هیچکس صبر نمیکند.

قدر هر لحظه خود را بدانید.

قدر آن را بیشتر خواهید دانست، اگر بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم کنید.

برای پی بردن به ارزش یک دوست، آن را از دست بده.

این نوشته را به دوستان خود یا هر کسی که برایش آرزوی خوشبختی دارید، ارسال کنید. صلح، عشق و کامیابی ارزانی همگان باد.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



راز هاآآآآ
نوشته شده در یک شنبه 26 ارديبهشت 1393
بازدید : 830
نویسنده : حسن عباسی

راز ها

کودکان گذشته ندارند .

آدم های شجاع همیشه لجبازند .

انسان نیاز به انتخاب سرنوشتش را دارد نه پذیرش آن .

چه کسی عاقل است ؟ آن که  هر کس چیزی می آموزد .

چه کسی قدرتمند است ؟ آن که بر شهواتش افسار می زند .

هیچ چیز برای سلامتی مرگ بار تر از مراقبت افراطی نیست .

کسانی در کارها موفق شدند که کمتر از خود تعریف شنیده اند.

افتادن در گل و لای ننگ نیست ننگ آن است که در همان جا بماند.

معنای زندگی من همان چیزی است که خودم می خواهم به آن بدهم .

از مخالفت نترسید بادبادک وقتی می تواند بالا برود که با یاد مخالف مواجه شود .

زندگی شوخی زشتی است که هرچه به پایانش نزدیک می شود متهجن  می شود .

خیلی جالب است اغلب نظریاتی که در باره حل مشکلات بیشتری ارائه می شود از سوی کسانی است که هیچگاه مشکل خاصی در زندگی نداشتند .


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



درد و دلهای خدا
نوشته شده در یک شنبه 25 ارديبهشت 1393
بازدید : 837
نویسنده : حسن عباسی

 درد و دلهای خدا

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2 ) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30 ) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی. (انعام 4 ) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87 ) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24 ) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی . ( احزاب 10 ) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118 ) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83 ) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6 ) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60 ) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3 ) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29 ) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54 )


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



عــادت کـردیـم
نوشته شده در یک شنبه 25 ارديبهشت 1393
بازدید : 877
نویسنده : حسن عباسی

 مـا عــادت کـردیـم

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه فــیـلم مـی بـیـنـیم ، تمام که شد و بـه تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش مــی کـنـیـم یـا اگــه تـوی ســیـنما بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .

مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو بــرای مــا می کشن نـمی بـیـنیم ، ما فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم بـبـینـیم کــه بــرامـون نـقـش بــازی مـی کـنن ...


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1393
بازدید : 1246
نویسنده : حسن عباسی

چه انتظاری از من داری ؟

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ، چون زیبا نبود

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم

دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم!!

هیچ کس کامل نیست


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



بچه های کارتون های سیاه و سفید
نوشته شده در یک شنبه 23 ارديبهشت 1393
بازدید : 734
نویسنده : حسن عباسی

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم

کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند

ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه

دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم

توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم

آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند

آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند

و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم

شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم

اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم
 
ما از آژیر قرمز می ترسیدیم

ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی

ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام

ما چیپس نداشتیم که بخوریم

حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم

ما ویدیو نداشتیم

ما ماهواره نداشتیم

ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است

ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D

زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند

حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم

موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم

جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند

ما خودمان خودمان را شناختیم

هیچکس یادمان نداد

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل

نسلی که عشق و حال هایشان را توی کاباره های لاله زار کرده بودند

و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند

و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند.




تولد انسان
نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1393
بازدید : 1274
نویسنده : حسن عباسی

 

تولد انسان روشن شدن کبریتی است

و مرگش خاموشی آن!

بنگر در این فاصله چه کردی؟

گرما بخشیدی...!؟

یا سوزاندی...؟!!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



مهم نیست چه سنی داری
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 2386
نویسنده : حسن عباسی

مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "  

هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فقط آن کتابهایی را امانت بده که از نداشتن شان ناراحت نمی شوی.

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



یک لحظه تفکر!
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 1119
نویسنده : حسن عباسی

زن و مرد جوان

زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند.

روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست ، انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید ، احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.

همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.

هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد ، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد ، روزی از دیدن لباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید ، مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."

مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



وقتی
نوشته شده در یک شنبه 21 ارديبهشت 1393
بازدید : 1392
نویسنده : حسن عباسی

وقتی

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست

وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره

وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته

وقتی تو زندگیت ،  زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری

وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده

وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی

وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می  یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی

وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی   بهت بده

وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه

وقتی دلت تنگ می شه ،  حتماً  وقتشه با خدای خودت تنها باشی


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



همیشه بخند
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1062
نویسنده : حسن عباسی

همیشه شاد باش و بخند

هیچ چیز در دنیاارزش ناراحت شدن را ندارد، اگر باور نداری این مطلب را بخوان.

چرا ناراحتی؟ ممکن است هرروز فقط با دو حالت رو به رو شوی وقتی که حالت خوب است یا  وقتی که مریض هستی.

اگر حالت خوب باشد که موردی برای ناراحتی وجود ندارد، اما وقتی مریض هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی : حالت اول وقتی است که در حال خوب شدن هستی و حالت دوم وقتی است که داری از دنیا میری !

اگر حالت رو به بهبودی است که موردی برای ناراحتی وجود ندارد ، اما اگر در حال مردن هستی، باز هم با دو حالت روبرو می شوی یا به بهشت میروی یا به جهنم !

اگر به بهشت بروی که موردی برای ناراحتی وجود ندارد اما اگر به جهنم بروی ، آنجا دوستان زیادی در انتظارت هستند که حتی وقت نمی کنی برای آنها دست تکان بدهی !

پس همیشه شاد باش و بخند

هرگز برای غروب کردن خورشید گریه نکن زیرا آن وقت، اشک هایت به تو مجال نمیدهند تا زیبایی های ستاره را ببینی.


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , زندگی مشترک , ,



همیشه به خاطر داشته باشید:
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 1076
نویسنده : حسن عباسی

خدا پشت پنجره ایستاده

گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و...) هرچی که هست... باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده.

همه زندگیتون ، همه کاراتون رو دیده.

اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره و شما رو بخشیده... فقط میخواد ببینه تا کی به شیطان اجازه میدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!

بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید نه تنها میبخشه بلکه فراموش هم میکنه.

همیشه به خاطر داشته باشید:
 
*خدا پشت پنجره ایستاده*


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , حجاب و عفاف , ,



هرگز فکر نکنید
نوشته شده در جمعه 19 ارديبهشت 1393
بازدید : 825
نویسنده : حسن عباسی

هرگز فکر نکنید

عتیقه‌فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ای افتاده و گربه در آن آب می‌خورد. دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت مطلب می‌شود و قیمت گرانی بر آن می‌نهد. لذا گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی؟ رعیت گفت: چند می‌خری؟ گفت: یک درهم.

رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌فروش داد و گفت: خیرش را ببینی.

عتیقه‌فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه‌اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی. رعیت گفت: قربان من به این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته‌ام. کاسه فروشی نیست.

هرگز فکر نکنید دیگران احمقند


:: موضوعات مرتبط: جوانان , تفکر و اندیشه , ,



تعداد صفحات : 27